روزی پسری مادرش با آن ها زندگی می کند می بینندکه مادر ظرف شیشه ای وچینی برای او مناسب نیست وآن را کثیف میکند وبرای مادرش ظرف چوبی درست می کند هنگام غذا خوردن پسر پسر ظرف چوبی را می بیندومی گوید پدر من هم ظرف چوبی می خواهم پدر می گوید برای چه می گویدتا وقتی تو هم پیر شدی من هم ظرف چوبی جلویت بگذارم پدر وقتی این حرف را می شنود باز هم مانند خودشان ظرف شیشه ای جلویش می گذارد وزندگی را به خوشی می گذرانند
ارسال نظر برای این مطلب
درباره ما
اطلاعات کاربری
آمار سایت